كنج حياط خانه ي خود ، بين بسترش

بانو رسيده بود به ساعات آخرش

 

 خيره به گوشه اي شده بود و يكي يكي

رد مي شدند خاطره ها از برابرش

 

 خورشيدوار . در تب گرماي شهر شام

مي سوخت آسمان ز نفسهاي آخرش

 

 همراه هر نفس زدنش، آه مي كشيد

آن كهنه يادگاري خونين دلبرش

 

 هر روز ؛ روضه داشت حسينيه ي دلش

اين مدّتي كه بود بدون برادرش

 

 يك سال و نيم ميل تبسّم نكرده بود

از خنده رو گرفت ، لب روضه پرورَش

 

 يك سال و نيم با عطش آن كوير سُرخ

درياي اشك بود دو تا ديده ي ترش

 

 يك سال و نيم بود كه او آب رفته بود

يعني كه بيشتر شده بود عين مادرش

 

 يك سال و نيم غير كبودي و زخم و درد

چيزي دگر نبود در اعضاي پيكرش

 

 وقت سفر چقدر غريبانه پر كشيد

مثل حسين سرور و سالار بي سرش

 

محمد قاسمی


رئــوفــــــــ اهـــل بــیــت شــعــر حياط خانه منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فیلم ایرانی *****استادجو***** فلزیاب بوقی 0910291330 چیره | chire فروشگاه اینترنتی دانا فایل nbowMac shop کلیک زبان pgsgraph